هيچ سر آستان تو بنسود

شاعر : انوري

که کله گوشه بر سپهر نخستهيچ سر آستان تو بنسود
ديو در دولت تو حرزپرستباز در طاعت تو کبک نواز
که ازو هيچ ديو فتنه نجستآن شهابست کلک مسرع تو
گرد تشويش از جهان بنشستابر عدل تو نايژه بگشاد
آز هم در زمان ز فاقه برستهمتت دامن کرم بفشاند
بيم دست تو چرخ را از دستاي به جايي که از علو بفکند
چون بر آتش بود قدم پيوستانوري را ز حرص خدمت تو
گاه و بي‌گه چه هوشيار و چه مستنتواند که زحمتت ندهد
اي جهان بر در تو بارش هستهست اينک نديم حلقه‌ي در
آسمان با علو قدر تو پستاي به همت بر آفتابت دست
هيچ پيرايه بر زمانه نبستبهتر از گوهر تو دست قضا
آرزوهاش در جگر نشکستهيچ دل با تو بد نشد که فلک